جولانلغتنامه دهخداجولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).
جولانلغتنامه دهخداجولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت ج
جُولاْنگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی بروز دادن شجاعت ، بروز دادن قدرت ، حرکت با سرعت و قدرت ، این واژه را در گنابادی جُوْلُو هم گویند.
جولان کردنلغتنامه دهخداجولان کردن . [ ج َ / جُو / ج َ وَ ک َدَ ] (مص مرکب ) دور گردیدن . گرد برآمدن . گردیدن . || تاخت کردن . تاختن . (فرهنگ فارسی معین ).
جولان پهلوییflanking maneuverواژههای مصوب فرهنگستاندر راهکنش نظامی، حرکت یک نیروی مسلح در اطراف یک پهلو برای به دست آوردن موقعیت برتر نسبت به دشمن
جولان کردنلغتنامه دهخداجولان کردن . [ ج َ / جُو / ج َ وَ ک َدَ ] (مص مرکب ) دور گردیدن . گرد برآمدن . گردیدن . || تاخت کردن . تاختن . (فرهنگ فارسی معین ).
جولان روشمندprocedure maneuverواژههای مصوب فرهنگستانپرواز دقیق یا جولان پروازی زمانبندیشده برای امکانپذیر کردن شناسایی هواگرد بر روی رادار یا بنا بر دیگر ملاحظات مراقبت پرواز
جولانیلغتنامه دهخداجولانی . [ ج َ نی ی ] (ع ص ) عام منفعت : رجل جولانی ؛ مرد عام منفعت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بسیار گرد و غبار: یوم جولانی . یوم جولان َ، و این ممنوع