طلاءدیکشنری عربی به فارسیلا ک والکل , رنگ لا کي , لا ک والکل زدن , رنگ کردن , نگارگري کردن , نقاشي کردن , رنگ شدن , رنگ نقاشي , رنگ
طلاءلغتنامه دهخداطلاء. [ طِ ] (ع اِ) قطران . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). طِلا. هرچه آن را درمالند بر جائی .(منتهی الارب ). هرچه آن را بمالند. (منتخب اللغات ). آنچه براندایند از دارو. آنچه از رقیق القوام که بر عضو مالند. دوائی رقیق که بر عضو بمالند. دوایی که بر تن مالند و چون ضماد محتاج بس
طلاءلغتنامه دهخداطلاء. [ طُ ] (ع اِ) پوست تنک مانند که از باد بر خون فراهم آید. (منتهی الارب ). پوست تنک که بالای خون باشد. (منتخب اللغات ). قشر دم . (فهرست مخزن الادویه ).
نمدارTiliaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از نمداریان درختی بزرگ خزاندار با حدود 30 گونه که در نواحی معتدل شمالی میرویند؛ برگهایشان قلبیشکل و معمولاً نامتقارن است و در کنار پرچمهای گل، فلسی گلبرگمانند وجود دارد
تیلالغتنامه دهخداتیلا. (اِ) چنبر رسن تابی را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). چنبر رسن . (شرفنامه ٔ منیری ).
تلالغتنامه دهخداتلا.[ ت ِ ] (اِ) بمعنی ذهب که فارسیان عربی دان به طاء نوشته اند. از عالم طپیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
خطلاءلغتنامه دهخداخطلاء. [ خ َ] (ع ص ) مؤنث اخطل . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). ج ، خُطُل . || گوسفند پهن گوش . || گوش سست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || زن درشت اندام درازپستان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، خُطُل .
نطلاءلغتنامه دهخدانطلاء. [ ن َ ](ع اِ) بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داهیة. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد).
هطلاءلغتنامه دهخداهطلاء. [ هََ ] (ع ص ) دیمة هطلاء؛باران پیوسته . (منتهی الارب ). برای سحاب نمیگویند هطلاء، و صفت اهطل به کار می برند. (از اقرب الموارد).
مطلاءلغتنامه دهخدامطلاء. [ م ِ ] (ع اِ) مِطلی ̍. || زمین نرم که عضاة رویاند. ج ،مطالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین نرم . ج ، مطالی . (مهذب الاسماء).
اصطلاءلغتنامه دهخدااصطلاء. [ اِ طِ ] (ع مص ) اصطلاء به آتش ؛ بدان گرم شدن . طلب گرمی کردن بدان . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تابیدن به آتش و گرم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تبیدن . به آتش تابیدن : أو آتیکم بشهاب قبس لعلکم تصطلون . (قرآن <span cla