جفلغتنامه دهخداجف . [ ج َف ف ] (ع مص ) فراهم آوردن و بردن مال خود را. (تاج العروس ). || خشک کردن : «حین یجف علیه الهواء»، «ثوبه یجف علیه »(دزی ). || خشک شدن : «ینبت کثیراً ببر
جفلغتنامه دهخداجف . [ ج ُف ف ] (اِخ ) جد اخشید، محمدبن طغج فرغانی امیر مصر. (تاج العروس ). رجوع به اخشید در همین لغت نامه شود.
جفلغتنامه دهخداجف . [ ج ُف ف ] (ع اِ) غلاف شکوفه ٔ خرما. (منتهی الارب ). پوست کارد . (مهذب اسماء). || پوست غنچه ٔ شکوفه ٔ ناشکفته . || ظرفی از چرم که سربند ندارد. || مشک کهنه
جفلغتنامه دهخداجف . [ ج َ / ج ُف ف ] (ع اِ) جماعت مردم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گروهی مردم . (مهذب الاسماء). || عدد بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، جفوف .
جُفْ گیرگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی آچمز ، گیر کردن در وضعیتی که در آن چاره سخت یافت میشود یا کلا یافت نمیشود ، بیچاره شدن
جف ءلغتنامه دهخداجف ء. [ ج َ ] (ع مص ) بر زمین انداختن (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کج کردن دیگ را تا آنچه در آن است بریزد در کاسه . (منتهی الارب ) || دور کردن کف دیگ را. || گش
جف ءلغتنامه دهخداجف ء. [ ج َ ] (ع مص ) بر زمین انداختن (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کج کردن دیگ را تا آنچه در آن است بریزد در کاسه . (منتهی الارب ) || دور کردن کف دیگ را. || گش
جف القلمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقلم خشک شد. Δ مٲخوذ از حدیث «جَفَّ القَلَمُ بِما اَنت لائقٌ» (= خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی) یا «جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ اِلی یَومِالدّین» (=
جفافلغتنامه دهخداجفاف . [ ج َ ] (ع مص ) خشک شدن . خشک گردیدن . (تاج المصادر) (اقرب الموارد). جَفوف . (آنندراج ). خشک گردیدن جامه . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خشکی . (دهار). نقیض