جسکلغتنامه دهخداجسک . [ ج َ ] (اِ) رنج و بلا. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). محنت و رنج و بلا. (برهان ). در اوستا یَسْک َ ، بمعنی ناخوشی . (از حاشیه ٔ برهان معین ). درد و رنج
جسکلغتنامه دهخداجسک . [ ج َ س َ ] (اِ) همان جَسْک بمعنای درد و رنج وبلا است . (از ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود.
جسکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رنج؛ آزار.۲. بلا؛ محنت؛ آفت؛ ناخوشی: ◻︎ مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق / عاقبت خواهد بُدَن این اتفاق (مولوی: ۴۲۰)، ◻︎ رافضی را بماند در گردن / جکجک و مرگ و جس
جسکرلغتنامه دهخداجسکر. [ ج َ ک َ ] (اِخ ) یا کسکر. از شهرهای گیلان بود. دمشقی در شرح شهرهای آن ناحیه می نویسد: و آنها عبارت اند از: لاهیجان وکوتم و کوچصفان (کوچصفهان ) و همام و
جسکرلغتنامه دهخداجسکر. [ ج َ ک َ ] (اِخ ) یا کسکر. از شهرهای گیلان بود. دمشقی در شرح شهرهای آن ناحیه می نویسد: و آنها عبارت اند از: لاهیجان وکوتم و کوچصفان (کوچصفهان ) و همام و
جسگلغتنامه دهخداجسگ . [ ج َ ] (اِ) جَسْک . رنج و محنت و بلا. (یادداشت مؤلف ) : عقل خندد بزیر دامن دربر کر جسگ و کور سوزنگر.سنائی .
نسکلغتنامه دهخدانسک . [ ن َ ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک (عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گوین