جرفلغتنامه دهخداجرف . [ ] (اِخ ) نام یکی از بیست و شش اقلیم اندلس بحسب تقسیم بندی که ادریسی کرده است . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 40).
جرفلغتنامه دهخداجرف . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد از بخش کلات شهرستان درگز. این ده در بیست وهشت هزارگزی خاور کلات قرار دارد و محلی کوهستانی و معتدل است و 680 تن سکنه ٔ شیعه مذهب ترک زبان دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اه
جرفلغتنامه دهخداجرف . [ ج َ ] (ع اِ) مال صامت باشد، یا ناطق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مال بسیار صامت باشد. یا ناطق . (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || فراخ سالی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || داغ و نشانی در رانهای
جرفلغتنامه دهخداجرف . [ ج ِ ] (ع اِ) کنج دهن . (منتهی الارب ). کنج دهان . (ناظم الاطباء). درون کنج دهان . باطن الشدق . (از اقرب الموارد). || جایی که آنرا سیل نبرد.(منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). المکان الذی لایاخذه السیل . (قاموس از ذیل اقرب الموارد). جُرف . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب ال
زرافهCamelopardalis, Cam, Giraffeواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کمنوری در شمال آسمان، مجاور دو صورت ذاتالکرسی و برساوش
زریفلغتنامه دهخدازریف . [ زَ ] (ع مص ) آهسته و نرم رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زرف . (ناظم الاطباء). || نزدیک شدن به کسی . (از اقرب الموارد). رجوع به زرف شود.
زرفلغتنامه دهخدازرف . [ زَ ] (ع مص ) برجهیدن . || بیش درآمدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیاده کردن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن . (از اقرب الموارد). || بشتاب و تیز رفتن ناقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
جرفادقانیلغتنامه دهخداجرفادقانی . [ ج ُ دَ / دِ ] (اِخ ) ناصح بن ظفربن سعد منشی مکنی به ابوالشرف صاحب ترجمه ٔ تاریخ عتبی معروف بتاریخ یمینی است وی از مشاهیر نویسندگان فارسی اواخر قرن ششم بشمار است . ملک الشعراء بهار در سبک شناسی آرد: جرفادقانی معاصر سلطان طغرل آخر
جرفارلغتنامه دهخداجرفار. [ ج ُرْ رَ ] (اِخ ) یاقوت آرد: شهری است پرنعمت در ناحیه ٔ عمان که بیشتر آن را جلفار نامند. (از معجم البلدان ).
جرفاسلغتنامه دهخداجرفاس . [ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای عرب است . وی یکی از برادران ذی الرمة شاعر معروف عرب است . رجوع به عقدالفرید ج 8 ص 128 شود.
شَفَا جُرُفٍفرهنگ واژگان قرآنلبه مسيل ( جرف محلي است که سيل زير آن را شسته باشد ، بطوري که بالاي آن هر لحظه در شرف ريختن باشد)
ام الجرافلغتنامه دهخداام الجراف .[ اُم ْ مُل ْ ج َرْ را ] (ع اِ مرکب ) سپر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد، ذیل جرف ) (ناظم الاطباء). || دلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد ذیل جرف ). سطل . (ناظم الاطباء).
جرفادقانیلغتنامه دهخداجرفادقانی . [ ج ُ دَ / دِ ] (اِخ ) ناصح بن ظفربن سعد منشی مکنی به ابوالشرف صاحب ترجمه ٔ تاریخ عتبی معروف بتاریخ یمینی است وی از مشاهیر نویسندگان فارسی اواخر قرن ششم بشمار است . ملک الشعراء بهار در سبک شناسی آرد: جرفادقانی معاصر سلطان طغرل آخر
جرفارلغتنامه دهخداجرفار. [ ج ُرْ رَ ] (اِخ ) یاقوت آرد: شهری است پرنعمت در ناحیه ٔ عمان که بیشتر آن را جلفار نامند. (از معجم البلدان ).
جرفاسلغتنامه دهخداجرفاس . [ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای عرب است . وی یکی از برادران ذی الرمة شاعر معروف عرب است . رجوع به عقدالفرید ج 8 ص 128 شود.
حصن الجرفلغتنامه دهخداحصن الجرف . [ ح ِ نُل ْ ج َ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 117 ، 135).
زنجرفلغتنامه دهخدازنجرف . [ زَ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب شنگرف است . (از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی شنگرف است و آن جوهری باشد کانی و عملی ، بهترین آن کانی است و عملی را از سیماب سازند و آن زهر قاتل است . (برهان ) (آنندراج ). شنجرف . (ناظم الاطباء). زنجفر. شنگرف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به
سنجرفلغتنامه دهخداسنجرف . [ س َ ج َ ](معرب ، اِ) معرب شنگرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شنگرف . (دهار). زنجفر. شنجرف . سنجفر. (مهذب الاسماء).
شنجرفلغتنامه دهخداشنجرف . [ ش َ ج َ ] (معرب ، اِ) شنگرف . زنجفر. سنجرف . سرخ . (زمخشری ). مبدل شنگرف و سنجرف معرب آن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آن را زنجرف نیز خوانند و فارسیان شنگرف خوانند. کانی و عملی بود. کانیش از کبریت و زیبق متولد میشود... و در الوان بکار دارند و این از سمومات است . (نز
متجرفلغتنامه دهخدامتجرف . [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] (ع ص ) کبش متجرف ؛ قچقار لاغر. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). قچقار لاغر که چربی نداشته باشد.(ناظم الاطباء). || جاء متجرفاً؛ یعنی آمدلاغر جنبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آمد درحالی که لاغر و مضطرب و جنبان بود. (ناظم الاطباء).