جدیةلغتنامه دهخداجدیة. [ ج َ دی ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در نجد و آن سرزمین بنی شیبان بوده . (از معجم البلدان ).
جدیةلغتنامه دهخداجدیة. [ ج َ دی ْ ی َ ] (ع اِ) ادرم زین و پالان . ج ، جدایا. || خون روان . || خون خشک چسبیده بر پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خون بر تن یا بر زمین . (مهذب الاسماء). || ناحیه و سوی . || پاره ٔ مشک . || رنگ و بوی . یقال :اصفرت جدیة وجهه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
جدیةلغتنامه دهخداجدیة. [ ج َ ی َ ] (ع اِ) ادرم زین و پالان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جِدی و جَدَیات . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جدیةلغتنامه دهخداجدیة. [ ج ُ دَی ْ ی َ ] (اِخ )نام کوهی است . (منتهی الارب ). نام کوهی است بنجد. و مردی از آن دیار ابیات زیر را گفته است : و هل اشر بن الدهر من ماء مزنةعلی عطش مما اَقراّلوقائعبقیع التناهی او بهضب جدیه سری الغیث عنه و هو فی الارض ناقع.<b
پیزیدیهلغتنامه دهخداپیزیدیه . [ دی ِ ] (اِخ ) نام قدیم ناحیتی به آسیای صغیر، واقع در جنوب فریژی (فریجیه ). رجوع به پیسدیه شود.
چزدهلغتنامه دهخداچزده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی چزدره است که جزغاله باشد، یعنی دنبه و پیه ریزه کرده ٔ بریان شده . (برهان ). دنبه و پیه ریزه کرده ٔ بریان شده ، که جزغاله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پاره های دنبه و پیه بریان کرده ٔ روغن گرفته . (ناظم
زدعلغتنامه دهخدازدع . [ زَ ] (ع مص ) گاییدن و فعل آن از باب فتح آید. (از منتهی الارب ). زَدَع َ؛ یعنی نزدیکی کرد زن را. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و مؤلف لسان العرب این ماده را نیاورده اند.
جديةدیکشنری عربی به فارسیجدي , دلگرم , باحرارت , مشتاق , صميمانه , سنگين , علا قه شديد به چيزي , وثيقه , بيعانه
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (اِخ ) نام آن در شعر أعشی آمده است و آن را بازار طلافروشان و زرگران دانسته اند، و برخی آن را آبی دانسته اند ازآن ِ بنی سعد. (از معجم البلدان ).
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (ع اِ) شتربچگان بزرگ . (منتهی الارب ). فصیل های بزرگ . (از اقرب الموارد). || شتر زربار. (منتهی الارب ). شترانی که بار طلا و زر دارند. (از اقرب الموارد). || برنشستنی ملوک ، و آن شترانند که جهت نعمان بن منذر بیاراستندی . (منتهی الارب ). رکاب و شتران پ