جاوردلغتنامه دهخداجاورد. [ وَ ] (اِ) خاری باشد سفیدرنگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ). جاوز. بعربی ثُغام . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). سپیدخار. درمنه ٔ سپید. رجوع به جاوزد شود.
جهرودلغتنامه دهخداجهرود. [ ج َ ] (اِخ ) یکی از قصبات شهر قم که مشتمل بر 37 دیه و مزرعه است . بیب بن جودرز [ گودرز ] آنرا بنا کرده و آنرا ویرود نام کرده است ، بعد از مدتی «که رود» گفتند و پس از آن معرب گردانیدند و گفتند«جهرود». (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
زهراتلغتنامه دهخدازهرات . [ زَ هََ ] (ع اِ) در دو شاهد زیر از جوینی بمعنی خوبی ها و تازگیها آمده است : و جامی از یاقوت سرخ آتشی که بر مثال زورقی ساخته بودند و از نفایس زهرات دنیا و موجودات خزانه آن را در نظر او وزنی بودی . (جهانگشای جوینی ). و مقصودمطلوب از زهرات و ثمرا
جحرطلغتنامه دهخداجحرط.[ ج ِ رِ ] (ع ص ، اِ) زن پیر کهن سال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به جحرظ شود.
جاوردهلغتنامه دهخداجاورده . [ وِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی ازدهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است . در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقع شده و مرکز دهستان است . محلی است کوهستانی و سردسیر و مالاریائی . 65 تن سکنه دار
جاوردهلغتنامه دهخداجاورده . [ وِ دِه ْ ] (اِخ )دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه ٔ رئیسی و مرکز دهستان است . محلی کوهستانی و سردسیر و مالاریائی است 65 تن سکنه دارد و زبان آن
جاوزدلغتنامه دهخداجاوزد. [ وَ ] (اِ) بر وزن و معنای جاورد است . خار سفید. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رجوع به جاورد شود .
فاوردلغتنامه دهخدافاورد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از رستاق خوی . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 118). در بعض نسخ جاورد ضبط شده است . رجوع به جاورد شود.
سپیدخارلغتنامه دهخداسپیدخار. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دارویی است که در کوهها و مرغزارها بهم میرسد و آن را بعربی شوکة البیضا خوانند. (برهان ) (رشیدی ). گیاهی است که آن را به عربی شوکةالبیضا خوانند. (آنندراج ). اسپیدخار. بادآور. جاورد. درمنه ٔ سپید. ثغام . (از الس
ثغاملغتنامه دهخداثغام . [ ث َ ] (ع اِ) درمنه ٔ سپید. (منتهی الارب ). جاورد. سپید خار. (مهذب الاسماء). در ترجمه ٔ کتاب صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی آمده است : گفته اند نبات ثغام آن نباتی است که عرب او را حلی گوید و به فارسی او را سفیدگیاه گویند باریکتر است و ضعیف تر و به او مشابهت دارد و لیث گوید ث
درمنهلغتنامه دهخدادرمنه . [ دَ م َ ن َ / ن ِ / دَ / دِرَ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی از گیاه دوائی . (غیاث ) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامه ٔ منیری ). اسم ف
جاوردهلغتنامه دهخداجاورده . [ وِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی ازدهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است . در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقع شده و مرکز دهستان است . محلی است کوهستانی و سردسیر و مالاریائی . 65 تن سکنه دار
جاوردهلغتنامه دهخداجاورده . [ وِ دِه ْ ] (اِخ )دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه ٔ رئیسی و مرکز دهستان است . محلی کوهستانی و سردسیر و مالاریائی است 65 تن سکنه دارد و زبان آن