جارفلغتنامه دهخداجارف . [ رِ ] (اِخ ) جائی است . و بعضی گویند عبارت از ساحل تهامة است . (مراصد الاطلاع ) (معجم البلدان ).
جارفلغتنامه دهخداجارف . [ رِ ] (اِخ ) طاعون جارف ، بگفته ٔ صاحب قاموس طاعونی است که در زمان خلافت عبداﷲبن زبیر پدید آمد. (اقرب الموارد). ابن اثیر نویسد: در این سال طاعون جارف در بصره در زمان حکومت عبیداﷲبن معمّر پدید آمد و جمع کثیری را بکشت و مادر عبیداﷲنیز جزو کشته شدگان بود. (کامل ابن اثیر
جارفلغتنامه دهخداجارف . [ رِ ] (ع اِ) مرگامرگی ستور و جز آن . (منتهی الارب ). || طاعون . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بلا. || شومی که مال و قوم را هلاک کند. (منتهی الارب ).
زارچولغتنامه دهخدازارچو. (اِخ )ده کوچکی است از دهستان دشت بخش زرند شهرستان جیرفت 40هزارگزی شمال خاوری زرند و 14هزارگزی خاور راه فرعی زرند به زاور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
زیارولغتنامه دهخدازیارو. (اِخ ) دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
پزارولغتنامه دهخداپزارو. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) شهری است به ساحل ادریاتیک در 240 هزارگزی شمال شرقی روم نزدیک مصب رود پولیا، دارای 20 هزار تن سکنه و بدانجا موزه ای و چندین کلیساست و این شهری قدیم است و کارخانه های چینی و بلور و شمع
جاروفرهنگ فارسی عمیدآلتی برای تمیز کردن خاکوخاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه میشود؛ جاروب.
حریزلغتنامه دهخداحریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن سراحیل کندی . صحابی است ، و بعضی روایات از او نقل شده است و به سال 66 هَ . ق . در وقعه ٔ جارف به شهادت رسیده است . صحابی دیگری نیز بدین اسم بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
مرگامرگیلغتنامه دهخدامرگامرگی . [ م َ م َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مرگامرگ . بیماری عام . بلای عام . موت فاشی . جارف . ذریع. طاعون . وباء. وبا. وباء. (از منتهی الارب ). یوت . ابیذمیا : استعار؛ شدت مرگامرگی . جارف ، سؤاف ، سواف ، موتان ؛ مرگامرگی ستور. (منتهی الارب ). غدد؛ مرگامرگی شتران . (منتهی
ابوالاسود دئلیلغتنامه دهخداابوالاسود دئلی . [ اَ بُل ْ اَ وَ دِ دُ ءَ ] (اِخ ) ظالم بن عمروبن سفیان بن جندل و بعضی گفته اند سلیمان بن عمرو و به گفته ٔ برخی سلیمان بن عامر و جمعی دیگر نام او را عمربن حلس بن نفاثةبن عدی بن دئل بن بکربن عبد مناف بن کنانة المکنی باَبی الاسود الدئلی یا الدولی به ضم دال مهمل
سیوطیلغتنامه دهخداسیوطی . [ س ُ ] (اِخ ) (849 - 911 هَ . ق .) عبدالرحمن ابی بکر ملقب به جلال الدین ، ادیب ، حافظ، مورخ ، و از اجله ٔ علمای اسلامی است . بسال 849 هَ . ق . در قاهره متولد شد و در
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سخ
مجارفلغتنامه دهخدامجارف . [ م ُ رِ / رَ ] (ع ص ) مردی که خیر نیندوزد و مالش نیفزاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عجارفلغتنامه دهخداعجارف . [ ع َ رِ ] (ع اِ) سختیهای زمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حوادث روزگار. (اقرب الموارد). || شدت باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).