تکعنشلغتنامه دهخداتکعنش . [ ت َ ک َ ن ُ ] (ع مص ) بدام درآویخته شدن پرنده . || فروشدن در چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متکعنشلغتنامه دهخدامتکعنش . [ م ُ ت َ ک َ ن ِ ] (ع ص ) فروشونده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که فرو میرود در چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به تکعنش شود.
درآویختهلغتنامه دهخدادرآویخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . آویزان . معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته . (نوروزنامه ). تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته . (گلستان ). تَکعنش ؛ درآو
متکعنشلغتنامه دهخدامتکعنش . [ م ُ ت َ ک َ ن ِ ] (ع ص ) فروشونده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که فرو میرود در چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به تکعنش شود.