تندخوییلغتنامه دهخداتندخویی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تیزمزاجی و سرکشی و درشتی . (ناظم الاطباء) : نبینی عیب خود در تندخویی بدینسان عیب من تا چند گویی ؟ نظامی .عجب ناید ز خوبان تندخویی چنان کز مهر گردون کینه جویی . <p class="autho
تندخوییفرهنگ مترادف و متضادبداخلاقی، بدخویی، تندمزاجی، سودا، سودایی، عصبانیت، عصبیت، غضب ≠ خوشاخلاقی، خوشخلقی
تندخولغتنامه دهخداتندخو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم ) (آنندراج ). تیزمزاج و سرکش . (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی . فردوسی .با تو خو کردم و، خو باز هم
تندخودیکشنری فارسی به انگلیسیbilious, choleric, inflammable, hot-tempered, hotheaded, irascible, irritable, nasty, severe, short-tempered, surly, vinegary, snappily