تل تللغتنامه دهخداتل تل . [ ت ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کثيبدیکشنری عربی به فارسیريگ روان , خاکريز ياتپه شني ساحل که بادانها را جابجا ميکند , توده شن ساحلي , تل شني
تللغتنامه دهخداتل . [ ] (اِخ ) در دوم تواریخ ایام 27:3 عوفل نامیده شده است و در میان وادی پنیرفروشان و وادی قدرون واقع است و بواسطه ٔ محل طبیعی آن و برجی که در آنجا میباشدبغایت محکم و دیواری در میان آن و کوه صهیون برپاست .
تللغتنامه دهخداتل . [ ت َل ل ] (ع اِ) توده ٔ خاک و توده ٔ ریگ و پشته . ج ، تِلال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه زمینی که از اطراف خود کمی بلندتر باشد جمع آن تلال و تُلول و واحد آن تَلﱡة. (از اقرب الموارد). بهمین معنی در فارسی به تخفیف لام تَل آمده . رجوع به تل شود. || بالش . ج ، اتلا
تللغتنامه دهخداتل . [ ت َل ل ] (ع مص ) بر روی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر زمین زدن کسی را یا برگردن و روی افکندن او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروخوابانیدن ناقه را. || متهم کردن کسی را به امر زشت . (منتهی الارب ) (ناظم ال
درازتللغتنامه دهخدادرازتل . [ دِ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس ، واقعدر 125هزارگزی خاور جاسک و 7هزارگزی جنوب راه مالروجاسک به چاه بهار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
حتللغتنامه دهخداحتل . [ح َ / ح ِ ] (ع اِ) عطا. || بلایه از هر چیزی . || مانند. همتا. حاتل . (منتهی الارب ).
پیرگوتللغتنامه دهخداپیرگوتل . [ گ ُ ت ِ ] (اِخ ) یکی از پیکرتراشان معروف زمان اسکندر و سازنده ٔ مجسمه ٔ وی . آثار دیگری نیز دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).