تفقهلغتنامه دهخداتفقه . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) فقه آموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). یقال : هو یتفقه ُ فی العلم ؛ ای یتعلم . (اقرب الموارد . || فقیه
تفقحلغتنامه دهخداتفقح . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بشکفتن . (زوزنی ). || گشاده گردیدن . (منتهی الارب )
لَا تَفْقَهُونَفرهنگ واژگان قرآننمي فهميد(کلمه فقه يعني فهميدن چیزی ودرپي آن در پذيرش و تصديقش استقرار يافتن)
تفریدلغتنامه دهخداتفرید. [ ت َ ] (ع مص ) فقیه شدن . (منتهی الارب ). فقیه و دانا شدن . (آنندراج ). تفقه . (اقرب الموارد). || کرانه گزیدن از مردم برعایت و محافظت بر امر و نهی خدای
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن عمربن ابراهیم الشاذلی الاسکندری از ائمه ٔ راسخین است . و بر مذهب مالک تفقه کرد و فنون بسیار حاصل آمدش . تصانیف بسیاردارد. از تاج الدین ب
دانا شدنلغتنامه دهخدادانا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عالم شدن . دانشی شدن . دانشمند شدن . تفقه . (ترجمان القرآن ) : مرد دانا شود ز دانا مردمرغ فربه شود بزیر جواز. ناصرخسرو.شمس چون