تفقهلغتنامه دهخداتفقه . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) فقه آموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). یقال : هو یتفقه ُ فی العلم ؛ ای یتعلم . (اقرب الموارد . || فقیه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || دانا شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فهمیدن . (منتهی ال
تفقئةلغتنامه دهخداتفقئة. [ ت َ ق ِ ءَ ](ع مص ) برکندن و شکستن چشم و آبله و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || چشم کور کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کور ساختن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تفقّؤ شود.
تفقحلغتنامه دهخداتفقح . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بشکفتن . (زوزنی ). || گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفتح در کلام : و منهم من عم فقال التفقح التفتح . (از اقرب الموارد
تفکیهلغتنامه دهخداتفکیه . [ ت َ ] (ع مص ) خوش منشی نمودن با کسی به سخن شیرین و لطیف .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میوه آوردن جهت قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میوه خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد).
تفقعلغتنامه دهخداتفقع. [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکافه و پاره شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحرک . قال جریر: یجر المخازی من لدن ان تفقعاً. (اقرب الموارد).
تفقیحلغتنامه دهخداتفقیح . [ ت َ ] (ع مص ) چشم باز کردن سگ بچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و فی الحدیث : «فقحنا و صأصأتم »؛ ای فتحنا عیوننا و انتم حرکتم عیونکم بدون ان تفتحوها و مراده انا ابصرنا الحق و لما تبصروه . || باز شدن گل . || باز شدن برگ درخت . (از اقر
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن عمربن ابراهیم الشاذلی الاسکندری از ائمه ٔ راسخین است . و بر مذهب مالک تفقه کرد و فنون بسیار حاصل آمدش . تصانیف بسیاردارد. از تاج الدین بن عطا اخذ طریق تصوف کرد و صحبت او داشته است . در معانی و بیان نیز کتابی دارد.733 ه
غوسنانیلغتنامه دهخداغوسنانی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبداﷲ غوسنانی هروی ، مکنی به ابونصر. فقیهی پاکدامن و متعبد بود. در نیشابور نزد علی بن محمدبن یحیی تفقه کرد و از ابوالقاسم فضل بن محمدبن احمد عطار ابیوردی حدیث شنید، و گروهی از مشایخ هرات از وی حدیث شنیدند، و ابوسعد تقریرات او را نوشت . ولادت
دانا شدنلغتنامه دهخدادانا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عالم شدن . دانشی شدن . دانشمند شدن . تفقه . (ترجمان القرآن ) : مرد دانا شود ز دانا مردمرغ فربه شود بزیر جواز. ناصرخسرو.شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شودمرد چون دانا شود دل در ب
متفقهلغتنامه دهخدامتفقه . [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِه ْ ] (ع ص ) فقیه .(از آنندراج ) (از منتهی الارب ). عالم به علم فقه . فقیه و دانای شرع الهی . (ناظم الاطباء). دانشمند در مسائل شرعی . ج ، مُتَفَقِّهَة و مُتَفَقِّهین : از بی ادبی باشد و از پست مقامی سجع متنبی گفتن پی
دائره ٔ متفقهلغتنامه دهخدادائره ٔ متفقه . [ ءِ رَ / رِ ی ِ م ُت ْ ت َ ف ِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوائر عروضی . رجوع به دوائر عروضی و دایره ٔ عروضی و نیز رجوع به متفقه شود.
متفقهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ فَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که خود را فقیه معرفی کند. 2 - فقیه ، دانشمند؛ ج . متفقهین .