تعقل کردنلغتنامه دهخداتعقل کردن . [ ت َع َق ْ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فکر کردن در کاری و دریافتن و هوشیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود.
تحکللغتنامه دهخداتحکل . [ ت َ ح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) ستیهیدن به جهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تهقللغتنامه دهخداتهقل . [ ت َ هََ ق ْ ق ُ ] (ع مص ) به رفتار گرانبار رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
تهکیللغتنامه دهخداتهکیل . [ ت َ ](ع مص ) خرامیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رفتن اسب نیکو و نجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعقللغتنامه دهخداتعقل . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) در یکدیگر آوردن انگشتان هر دو دست را تا بر شتر ایستاده سوار شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پای را دوتاکرده بر بن ران یا پیش مقدم زین نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ب
تعقیللغتنامه دهخداتعقیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار عقال بر پای اشتر بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بستن وظیف و ساق شتر را بهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عاقل گردانیدن کسی را و منسوب کردن او را بسوی عقل . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). عاقل گر
مضایفانلغتنامه دهخدامضایفان . [ م ُ ی َ ] (ع اِ) دو امر وجودی که وجود هر یک به قیاس با دیگری تعقل شود مثل ابوت و بنوت که با تعقل یکی از آن دو، دیگری نیز تعقل می گردد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به تقابل شود.
تعقللغتنامه دهخداتعقل . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) در یکدیگر آوردن انگشتان هر دو دست را تا بر شتر ایستاده سوار شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پای را دوتاکرده بر بن ران یا پیش مقدم زین نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ب
تعقلفرهنگ فارسی عمیدهوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن؛ از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن.
حسن تعقللغتنامه دهخداحسن تعقل . [ ح ُ ن ِ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلق وسط است میان صرف فکر به ادراک چیزی که در تعقل مطلوب زائد بود و میان قصور فکر از تعقل تمامی مطلوب . (نفایس الفنون ).نوع پنجم از انواع هفت گانه تحت جنس حکمت و او عبارتست از آنکه در بحث و استکشاف از هر حقیقتی حد
متعقللغتنامه دهخدامتعقل . [ م ُ ت َ ع َق ْ ق ِ ] (ع ص ) هوش بخود آورنده . (آنندراج ). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قابل تعقل و شایسته ٔ دریافت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود.
تعقللغتنامه دهخداتعقل . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) در یکدیگر آوردن انگشتان هر دو دست را تا بر شتر ایستاده سوار شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پای را دوتاکرده بر بن ران یا پیش مقدم زین نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ب
تعقلفرهنگ فارسی عمیدهوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن؛ از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن.