تعسیرلغتنامه دهخداتعسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشخوار گردانیدن . (زوزنی ). دشوار کردن . (دهار)(از اقرب الموارد). دشوار کردن . نقیض تیسیر و منه : اللهم یسر و لاتعسر. || خلاف کردن . (منت
تعثیرلغتنامه دهخداتعثیر. [ ت َ ] (ع مص ) بسر درآوردن و خوار و هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بلغزش درآوردن و بسر درآوردن . (از اقرب الموارد).
تعصیرلغتنامه دهخداتعصیر. [ت َ ] (ع مص ) در عصر آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به جوانی رسیدن و رسیده گردیدن دختر و در حیض درآمدن و نزدیک بیست سالگی رسیدن آن
تاثيردیکشنری عربی به فارسیاثر , نتيجه , اجراکردن , بهم فشردن , پيچيدن , زير فشار قرار دادن , با شدت ادا کردن , با شدت اصابت کردن , ضربت , فشار , تماس , اصابت , اثر شديد , ضربه , نفوذ , ت
تحسیرلغتنامه دهخداتحسیر. [ ت َ ] (ع مص ) مانده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آرمان خورانیدن . (تاج المصادربیهقی ). دریغ خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنن
تخسیرلغتنامه دهخداتخسیر. [ ت َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج ): خسره ُ سوءُ عمله ِ؛ ای اهلکه ُ. (اق
تخسیراتلغتنامه دهخداتخسیرات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخسیر : وز بخیلان و ز تخسیراتشان از برای خنده داد او هم نشان . مولوی .رجوع به تخسیر شود.
ترسیرالغتنامه دهخداترسیرا. [ ت ِ ] (اِخ ) ترسیره . جزیره ای در مجمعالجزایر آسور است که 94000 تن سکنه دارد و مرکز آن آنگارا است . و شراب و میوه محصول آنجاست . و رجوع به ترسیره و قا
دشوار کردنلغتنامه دهخدادشوار کردن . [ دُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت کردن . مشکل کردن . مقابل خوار و آسان کردن . اًمعاض . تعزیز. تعسیر. تلعص . (از منتهی الارب ) : به یک اشاره و یک لفظ
معسرلغتنامه دهخدامعسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث ) (آنندراج ) : آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت تو معسر از میسر بازدان عاقبت بنگر جمال این وآن . مولو
دشخوارلغتنامه دهخدادشخوار. [ دُ خوا / خا ] (ص مرکب ) (از: دش ، خلاف و ضد + خوار، سهل و آسان ) (یادداشت مرحوم دهخدا). مشکل و دشوار. (غیاث ). دشوار. (آنندراج ). به معنی دشوار که امو
تحسیرلغتنامه دهخداتحسیر. [ ت َ ] (ع مص ) مانده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آرمان خورانیدن . (تاج المصادربیهقی ). دریغ خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنن