تعسیرلغتنامه دهخداتعسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشخوار گردانیدن . (زوزنی ). دشوار کردن . (دهار)(از اقرب الموارد). دشوار کردن . نقیض تیسیر و منه : اللهم یسر و لاتعسر. || خلاف کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خلاف کردن بر کسی . || تضییق . (اقرب الموارد). || دنب برداشتن شتر در وقت دویدن
تحسرلغتنامه دهخداتحسر. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). دریغ خوردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). افسوس خوردن . (آنندراج ). تلهف . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن . (فرهنگ نظام ) : و از سر تأسف و تحسر گفت .
تحسیرلغتنامه دهخداتحسیر. [ ت َ ] (ع مص ) مانده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آرمان خورانیدن . (تاج المصادربیهقی ). دریغ خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به حسرت واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را در حسرت افکندن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط
تحشیرلغتنامه دهخداتحشیر. [ ت َ ] (ع مص ) تنگ داشتن نفقه بر اهل و عیال . (غیاث اللغات از لطایف ) (آنندراج ).
تعسرلغتنامه دهخداتعسر. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) دشخوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دشوار شدن . (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
تعشیرلغتنامه دهخداتعشیر. [ ت َ ] (ع مص ) ده یک اموال قوم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ده تن ساختن قوم چنانکه نه بودند و یکی بر آنها افزود و عده به ده تمام گشت . (از اقرب الموارد). || به ده زبان بانگ کردن خر و زاغ به یک دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
معسرلغتنامه دهخدامعسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث ) (آنندراج ) : آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت تو معسر از میسر بازدان عاقبت بنگر جمال این وآن . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 12</spa
دشوار کردنلغتنامه دهخدادشوار کردن . [ دُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت کردن . مشکل کردن . مقابل خوار و آسان کردن . اًمعاض . تعزیز. تعسیر. تلعص . (از منتهی الارب ) : به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار. میرمعزی (از آنند
دشخوارلغتنامه دهخدادشخوار. [ دُ خوا / خا ] (ص مرکب ) (از: دش ، خلاف و ضد + خوار، سهل و آسان ) (یادداشت مرحوم دهخدا). مشکل و دشوار. (غیاث ). دشوار. (آنندراج ). به معنی دشوار که امور مشکله است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اَرْوَنان . باهِظ. سخت . صعب . عَسِر.