تشیخلغتنامه دهخداتشیخ . [ ت َ ش َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خواجه و پیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیرشدن . (از اقرب الموارد). || پیری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة):شیئان عجیبان هما ابرد من یخ شیخ یتصبی و صبی ٌ یتشیخ .(یادد
تشییخلغتنامه دهخداتشییخ . [ ت َش ْ ] (ع مص ) پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خواجه و پیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی را پیر خواندن از بهر تبجیل . (تاج المصادر بیهقی ). خواجه و پیر خواندن کسی را ببزرگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب
تسوخلغتنامه دهخداتسوخ . [ ت َ س َ وْ وُ ] (ع مص ) در گل و لای افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). در گل افتادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشوخلغتنامه دهخداتشوخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است (به ماوراءالنهر) از فرغانه . و از وی سیماب خیزد. (حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 68). در چ دانشگاه ص 112 «بیتموخ » و ذیل صفحه «شوخ ؟» و در متن انگلیسی ص <span class="hl" dir=
تشایخلغتنامه دهخداتشایخ . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) خواجه و پیر نمودن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تسخیلغتنامه دهخداتسخی ٔ. [ ت َ ءْ ] (ع مص ) تسخئة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تسخئة شود.
پیری نمودنلغتنامه دهخداپیری نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تشیّخ . (تاج المصادر بیهقی ). پیری کردن .
متشیخلغتنامه دهخدامتشیخ . [ م ُ ت َ ش َی ْ ی ِ ](ع ص ) خواجه و پیرشونده . (آنندراج ). شیخ شده و خواجه و پیر گشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که خود را به پیری زند. و رجوع به تشیخ شود.
متشیخلغتنامه دهخدامتشیخ . [ م ُ ت َ ش َی ْ ی ِ ](ع ص ) خواجه و پیرشونده . (آنندراج ). شیخ شده و خواجه و پیر گشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که خود را به پیری زند. و رجوع به تشیخ شود.