تأریخلغتنامه دهخداتأریخ . [ ت َءْ ] (ع مص ) سال و مه معلوم کردن با نوشتن یا گفتن : ارخ الکتاب تأریخاً؛ تاریخ نوشت آن کتاب را. (ناظم الاطباء). || شناساندن وقت ، و بقولی تأریخ هر چیزی ، غایت و وقت آن است که بدان منتهی میشود. و بدان سبب گویند: فلان تأریخ قوم خویش است ؛ یعنی به وی شرف و ریاست
تارخلغتنامه دهخداتارخ . [ رَ / رُ ] (اِخ ) بارای مضموم ، آذر بت تراش باشد. بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است . (برهان ). بعضی گویند بفتح ثالث است و نام پدر ابراهیم علیه السلام است . (برهان ). بضم ثالث دربرهان و فرهنگ نوشته اند که بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است
تاریخلغتنامه دهخداتاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی بلحاظ نسبت بعد مدت امر قدیم
تاریخچهلغتنامه دهخداتاریخچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: تاریخ + چه ، پسوند تصغیر) تاریخ کوتاه . تاریخ مختصر: تاریخچه ٔ معادن ایران . تاریخچه ٔ حکومت مشروطه .
تاریخاتلغتنامه دهخداتاریخات . (ع اِ) ج ِ تاریخ برخلاف قیاس : در آن هنگام از نویسندگان تاریخات و تحویلات و نویسندگان احیاز و ایغارات و... بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).
تاریخلغتنامه دهخداتاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی بلحاظ نسبت بعد مدت امر قدیم
تاریخیلغتنامه دهخداتاریخی . (اِخ ) محمدبن عبدالملک ، مکنی به ابوبکر. یاقوت در معجم الادبا آرد: چنین دانم که وی نخستین کسی است که در اخبار ادبا کتاب نوشت . (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 ص 43). سمعانی در الانساب آرد: ابوبکر محمدبن
prehistoricalدیکشنری انگلیسی به فارسیماقبل تاریخ، ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، مربوط به دوران ما قبل تاریخ، وابسته به قبل از تاریخ