تازلغتنامه دهخداتاز. (اِخ ) نیای بزرگ «ضحاک »: و نسابه ٔ پارسیان در نسب او [ ضحاک ] چنین گفته اند: بیوراسف بن ارونداسف بن دنیکان بن وبهزسنگ بن تازبن نوارک بن سیامک بن میشی بن ک
تازلغتنامه دهخداتاز. (اِمص ) تاختن . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتاب خانه ٔ مؤلف ). با «با»بمعنی تاختن . (غیاث اللغات ). || (نف مرخم ) تازنده . (شرفنامه ٔ
تاضلغتنامه دهخداتاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).
تئزلغتنامه دهخداتئز. [ ت َ ءِ ] (ع اِ) خر استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
تعزلغتنامه دهخداتعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زمانی که ابن بطوطه
تأزلغتنامه دهخداتأز. [ ت َءْزْ ] (ع مص ) مندمل شدن زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). التیام یافتن زخم . (از قطر المحیط) (از تاج العروس ). || نزدیک شدن قوم در جنگ با یکدیگر.
تاز کردنلغتنامه دهخداتاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . حمله کردن . تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم . (ویس ورامین ).بر او دست خود را سبک تاز ک
تازه درآمدلغتنامه دهخداتازه درآمد. [ زَ / زِ دَ م َ ](ن مف مرکب ) نوظهور. مد نو. نومدشده . جدیدالاختراع .
تاز کردنلغتنامه دهخداتاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . حمله کردن . تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم . (ویس ورامین ).بر او دست خود را سبک تاز ک
تأزلغتنامه دهخداتأز. [ ت َءْزْ ] (ع مص ) مندمل شدن زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). التیام یافتن زخم . (از قطر المحیط) (از تاج العروس ). || نزدیک شدن قوم در جنگ با یکدیگر.
تازبارهلغتنامه دهخداتازباره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غلام باره : بگرفتمش مهار و شدم بر فراز اوچونانکه تازباره شود بر فراز تاز.روحی ولوالجی .
تازبازلغتنامه دهخداتازباز. (نف مرکب ) مغلم و غلام باره را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تازباره . بچه باز و غلام باره . (فرهنگ نظام ) : شاعرکی تازباز و یافه درایم . سوزنی .بگرفتمش م