تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ
تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِخ ) دهی از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه . کوهستانی ، گرم است و 60 تن سکنه دارد. بختیاری ، آب آن از چشمه و محصول غلا
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی
تاراج اصفهانیلغتنامه دهخداتاراج اصفهانی . [ج ِ اِ ف َ ] (اِخ ) هدایت در مجمعالفصحا آرد: اسمش آقا محمدحسین ، از ارباب حرفت است و شغلش مقواسازیست و به دست رنج کسب معیشت می کند و بواسطه ٔ و
تاراج افکندنلغتنامه دهخداتاراج افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . در معرض غارت و چپاول گذاشتن .- به تاراج فکندن : دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آ
تاراج بردنلغتنامه دهخداتاراج بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به یغما بردن . چاپیدن .- به تاراج بردن : سوی کاخ شه سر نهادند زودبه تاراج بردند از آن هرچه بود. اسدی (گرشاسبنامه ).چشمی که دل
تاراج رفتنلغتنامه دهخداتاراج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به چپاول رفتن . به چپو رفتن . تاراج شدن .- به تاراج رفتن : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارستگی
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی