بی صفالغتنامه دهخدابی صفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) مقابل مفرح و باصفا. بی طراوت . || بی اخلاص . مقابل پاکدل . رجوع به بی صفا (در ترکیبات صفا) شود.
بی صفافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیطراوت.۲. کدر.۳. بیاخلاص: ◻︎ تشنه بر خاک گرم مردن به / کآب سقایِ بیصفا خوردن (سعدی۲: ۷۰۷).
بی صفاییلغتنامه دهخدابی صفایی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی صفا. نایکرنگی . بی مودتی . بی اخلاصی . || بی طراوتی . و رجوع به صفا و ترکیبات آن شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
بی صفاییلغتنامه دهخدابی صفایی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی صفا. نایکرنگی . بی مودتی . بی اخلاصی . || بی طراوتی . و رجوع به صفا و ترکیبات آن شود.
صفالغتنامه دهخداصفا. [ص َ ] (ع مص ) روشنی . (منتهی الارب ). صافی شدن . (مصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پاک و بی غش و بی کدورت شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) پاکیزگی . (ده
نادرویشی کردنلغتنامه دهخدانادرویشی کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، نارفاقتی کردن . بی صفائی کردن . شرط رفاقت و صفا بجا نیاوردن .
سیه نامهلغتنامه دهخداسیه نامه . [ ی َه ْ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم فاسق ، فاجر، گنهکار و بدکاره . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از غیاث ) : مگر کین سیه نامه ٔ بی صفابدوزخ رود ل