بیدیانتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیدین، لامذهب ۲. ناپارسا، ناپرهیزگار، نامتدین، نامتقی ≠ بادیانت، پرهیزگار
بیدوندلغتنامه دهخدابیدوند. [وَ ] (اِ مرکب ) نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان ). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی ) (جهانگیری ). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا)(آنندراج ). یکنوع سنگی دوائی که شادانه نیز گویند. (ناظم الاطباء).
بدپیوندلغتنامه دهخدابدپیوند. [ ب َ پ َ / پ ِ وَ ] (ص مرکب ) بدوصل . که بد وصلت جوید. که وصلت بد طلبد : بسیار بگفتم ای دل بدپیوندبا عشق مکوش و دل بهر عشوه مبند. (از سندبادنامه ص 58</
بیتقوافرهنگ مترادف و متضادبیدیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی ≠ با تقوا، پارسا، متقی
ملحدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بتپرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بیدیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو ۲. ایمانباخته ۳. منحرف، شوریدهراه