متقیفرهنگ مترادف و متضادپاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتندار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
متقیلغتنامه دهخدامتقی . [ م ُت ْ ت َ ] (اِخ ) المتقی لله . المتقی باﷲ. ابراهیم بن المقتدرباﷲ. بیست و یکمین خلیفه ٔ عباسی مکنی به ابواسحاق (297 - 357 هَ . ق .). وی بعد از برادرش
متقیلغتنامه دهخدامتقی . [م ُت ْ ت َ ] (ع ص ) (از «وق ی ») پرهیزگار. (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوة دهنده و کسی که همه ٔ و
متقی الهندیلغتنامه دهخدامتقی الهندی . [ م ُت ْ ت َ قِل ْ هَِ ] (اِخ ) علاءالدین علی بن حسام الدین عبدالملک بن قاضی خان المتقی الهندی التاوری (متوفی در 975 هَ . ق .) او راست : کنزالعمال
متقی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب قی بودن، دیندار بودن، ازخداترسیدن، اسلام آوردن، باور داشتن، پرستیدن، احترام گذاشتن
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج
متقی الهندیلغتنامه دهخدامتقی الهندی . [ م ُت ْ ت َ قِل ْ هَِ ] (اِخ ) علاءالدین علی بن حسام الدین عبدالملک بن قاضی خان المتقی الهندی التاوری (متوفی در 975 هَ . ق .) او راست : کنزالعمال
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیا
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج