بیومیلغتنامه دهخدابیومی . [ ب َی ْ یو ] (اِخ ) علی بن حجازی بن محمد خلوتی نقشبندی . مؤسس طریقت بیومیه . رجوع به علی بیومی و بیومیة شود.
بیومیلغتنامه دهخدابیومی . [ ب َی ْ یو ] (اِخ ) محمد بیومی نیلوی مقری . او راست : برهان التصدیق فی الرد علی مدعی التلفیق (در قراآت ). (از معجم المطبوعات العربیة).
بیومیلغتنامه دهخدابیومی . [ ب َی ْ یو ] (اِخ ) محمدبن محمد بیومی معروف به ابوعیاشه دمنهوری شافعی . او راست : خلاصه ٔ المختصرات در فرائض ، والمناسخات (در مذاهب اربعه ). (از معجم المطبوعات العربیة).
بیومیلغتنامه دهخدابیومی .[ ب َی ْ یو ] (اِخ ) محمد افندی بیومی . (1268 هَ . ق .) ریاضیدان مصری ، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هَ . ق . از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال <span class="hl" dir=
بومیلغتنامه دهخدابومی . (ص نسبی ) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم . اهل محل . اهل ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است . ساکن اصلی زمینی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان د
ستارۀ آبیCallitricheواژههای مصوب فرهنگستانتنها سرده از ستارهآبیان با حدود هفده گونه که امروز بومی اروپا و امریکای شمالی است و تعداد کمی از گونههای آن بهعنوان گیاهان آبزیدانی پرورش داده میشود
ماشکViciaواژههای مصوب فرهنگستانسردۀ علفی یک یا چندساله و اغلب بالارونده از باقلائیان با حدود 140 گونه که بومی اروپا و آسیا و افریقا هستند و برای خوراک انسان و دام و تقویت زمین کاشته میشوند
اسپرکResedaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای علفی و درختچهای از اسپرکیان با حدود 60 گونه که بومی اروپا و شمال افریقا و بخشهایی از آسیا هستند، اما در جاهای دیگر نیز پراکندگی گسترده دارند؛ چندین گونۀ آن از گیاهان باغی معروف است
گُل سرخRosaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از گلسرخیان درختچهای ایستاده یا بالاروندۀ تیغدار با تعداد بسیاری گونۀ خودرو و اهلی که بیشتر بومی آسیا هستند، اما تعدادی هم بومی اروپا و شمال امریکا و شمالغربی افریقا هستند؛ گلها اغلب معطرند و براثر دستکاری ژنی در رنگ گلبرگ آنها تنوع بسیار ایجاد شده است؛ برگها متناوب و مرکب شانهای (pi
بومیلغتنامه دهخدابومی . (ص نسبی ) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم . اهل محل . اهل ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است . ساکن اصلی زمینی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان د
بومیendemicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بیماریهایی که عموماًً یا بهطور مداوم در میان مردمان یک ناحیۀ خاص دیده شود
بومیدیکشنری فارسی به انگلیسیaboriginal, aborigine, domestic, indigenous, native, native-born, vernacular
بومیلغتنامه دهخدابومی . (ص نسبی ) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم . اهل محل . اهل ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است . ساکن اصلی زمینی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان د
دانش بومیtraditional knowledge,TK, indigenous knowledgeواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دانشها و فنون و تجاربی که اجتماعات مردم در پیشینة طولانی تعامل با محیطزیست خود دارند و حفظ میکنند و گسترش میدهند
بومیendemicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بیماریهایی که عموماًً یا بهطور مداوم در میان مردمان یک ناحیۀ خاص دیده شود
تحقیق و توسعة بومیindigenous research and developmentواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهتلاشهای ناظر بر تحقیق و توسعه برای تقویت بنیة داخلی در علم و فنّاوری متـ . ت و ت بومی indigenous R&D