بیافتنلغتنامه دهخدابیافتن . [ ت َ ] (مص ) یافتن . پیدا کردن : دوستان را بیافتی بمرادسر دشمن بکوفتی بگواز. فرخی .رجوع به یافتن شود. || شنیدن بوی . احساس بو کردن . استشمام : کبت نادان بوی نیلوفر بیافت خو
بافتنفرهنگ فارسی عمیدتاروپود را لابهلای هم کردن در پارچهبافی، قالیبافی، و سایر چیزهای بافتنی؛ چند رشته موی یا نخ را بههم تابیدن.
بافتنلغتنامه دهخدابافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و