بنیاد افکندنلغتنامه دهخدابنیاد افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . (آنندراج ). پی افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : چه نکو گفت آن بزرگ استادکه وی افکند شعررا بنیاد. سنائی .سراینده چنین افکند بنیادکه چون در عشق شیرین مرد فرها
کار اصطلاحشناسی حوزهبنیاد،واژهگزینی حوزهبنیادdomain-oriented terminology workواژههای مصوب فرهنگستانبررسی همة مفاهیم یک حوزة تخصصی و تعیین روابط بین آنها
کار اصطلاحشناسی متنبنیاد،واژهگزینی متنبنیادtext-oriented terminology workواژههای مصوب فرهنگستانبررسیهای مقدماتی اصطلاحات در بافتها و متون مشخص
بیناتلغتنامه دهخدابینات . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیّنة. (منتهی الارب ). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینة است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن <span clas
تأسیس کردنلغتنامه دهخداتأسیس کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد کردن . بنیاد افکندن . بنا کردن . دایر کردن . تأسیس نهادن . برپا کردن . رجوع به تأسیس شود.
تأسیسلغتنامه دهخداتأسیس . [ ت َءْ ] (ع مص ) بنیاد نهادن . (زوزنی ) (دهار) (کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بنا افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). تأسیس خانه ؛ بنیاد نهادن آن . (از اقرب الموارد). استوار
افکندنلغتنامه دهخداافکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . ساقط کردن . (فرهنگ فارسی معی
بنیادلغتنامه دهخدابنیاد. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) پهلوی «بون دات » پارسی باستان «بونه داتی » (در بن قرارداده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مرکب است از «بن » بمعنی پایان و «یاد»، به معنی اساس ، که کلمه ٔ نسبت است . (از آنندراج ). بنلاد و بنیان . (ناظم الاطباء). اصل . (ترجمان القرآن ). قاعده . (زمخ
بنیادفرهنگ فارسی عمید۱. بیخ؛ پایه؛ اصل؛ شالوده.۲. پی دیوار.⟨ بنیاد کردن: (مصدر متعدی)۱. بنا کردن.۲. شالوده ریختن.۳. آغاز کردن؛ دست به کاری زدن.⟨ بنیاد نهادن: (مصدر متعدی)۱. شالوده ریختن.۲. بنا کردن.۳. آغاز کردن.
بنیادfoundationواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که برای حفظ یا کمک به حفظ یا تأمین مالی نهادها و طرحهایی که صبغة اجتماعی یا تحصیلی یا خیریه یا مذهبی و مانند آنها دارند، تشکیل میشود
بنیاددیکشنری فارسی به انگلیسیbase, basis, cornerstone, institute, foundation, institution, radical, substratum, substructure
تازه بنیادلغتنامه دهخداتازه بنیاد.[ زَ / زِ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) بنیاد نو. اساس تازه :بداد جهان آفرین شاد باش جهان را یکی تازه بنیادباش .فردوسی .
خجسته بنیادلغتنامه دهخداخجسته بنیاد. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب ُن ْ ] (ص مرکب ) آنچه بنیادش مبارک است . ظاهراً در وصف ابنیه بکار میبرند، بگاه توصیف و محض خوش آمد صاحب بنا از بنای او آنرا بدین گونه وصف کنند. خوش بنا.
کوه بنیادلغتنامه دهخداکوه بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) عظیم الجثه و بزرگ و استوار چون کوه : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ،... ابرنهاد، کوه بنیاد. (سندبادنامه ص 56).
نوبنیادلغتنامه دهخدانوبنیاد. [ ن َ / نُو ب ُن ْ ] (ص مرکب ) نوبنیان . تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد.