بطالفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیکار، بیکاره ≠ کارآ، کاری ۲. تنآسا، تنبل، تنپرور، کاهل ≠ زرنگ، فعال، کوشا ۳. یاوهگو، مهملگو، دروغگو ≠ حقگو ۴. دلاور، دلیر ≠ جبون
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ ) ابو محمد. یکی از سرداران شجاع شام بروزگار امویان بود. چندین نبرد با رومیان کرد و بر ایشان غلبه یافت . عامه درباره ٔ وی افسانه هایی نق
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالواحدبن محمدبن عبدالرحمن بن معاویةبن حدیج . یکی از والیان اسکندریه بود و در فتنه اندلسیان و صوفیان در آنشهر بسال 199 هَ .
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ )محمدبن احمدبن محمد رکسی تیمی نحوی ملقب به بطال . او راست : المستعذب فی شرح عذب المهذب . اربعین فی لفظ الاربعین . اربعین فی اذکار المسا
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (ع ص ) رجل بطال ؛ مرد ناچیز و معطل و بیکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناچیز. (آنندراج ).بیکار. (غیاث ). نابکار. (مهذب الاسماء). مرد بیک
بطالتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیکارگی، بیکاری، تنبلی، تنپروری، کاهلی ≠ کارایی، فعالیت ۲. اهمال، لاقیدی ۳. بیهودهسرایی، بیهودهگویی، یاوهگویی ۴. هزل
بطالیلغتنامه دهخدابطالی . [ ب َطْ طا ] (ع ص نسبی ) منسوب به بطال که نام جد ابوعبداﷲ محمد... بطال بهانی بطالی بود. (سمعانی ). و رجوع به اللباب شود.
بطالینلغتنامه دهخدابطالین . [ ب َطْ طا ] (ع اِ) ج ِ بطال در حالت نصب و جر. رجوع به بطال و قفطی ص 183 شود.