بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ ) ابو محمد. یکی از سرداران شجاع شام بروزگار امویان بود. چندین نبرد با رومیان کرد و بر ایشان غلبه یافت . عامه درباره ٔ وی افسانه هایی نقل کنند. که در الف لیلة (قصه ٔ ذات الهمه ) آمده است . «کارنا» خاورشناس درباره ٔ شخصیت وی تألیفی دارد. و رجوع به تاری
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالواحدبن محمدبن عبدالرحمن بن معاویةبن حدیج . یکی از والیان اسکندریه بود و در فتنه اندلسیان و صوفیان در آنشهر بسال 199 هَ . ق . کشته شده . (از اعلام زرکلی ذیل عبداﷲ).
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (اِخ )محمدبن احمدبن محمد رکسی تیمی نحوی ملقب به بطال . او راست : المستعذب فی شرح عذب المهذب . اربعین فی لفظ الاربعین . اربعین فی اذکار المساء و الصباح . وی بسال ششصد و سی و اندی درگذشت . (از روضات الجنات ص 724).
بطاللغتنامه دهخدابطال . [ ب َطْ طا ] (ع ص ) رجل بطال ؛ مرد ناچیز و معطل و بیکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناچیز. (آنندراج ).بیکار. (غیاث ). نابکار. (مهذب الاسماء). مرد بیکار. (مؤید الفضلاء). باطل کار. بیکاره . کاهل : پس ز حق امر آید از اقلیم نورکه بگوئید
حسن خطیب بطاللغتنامه دهخداحسن خطیب بطال . [ ح َ س َن ِ خ َ ب ِ ب َطْ طا ] (اِخ ) رجوع به حسن قیصری شود.
بتولفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته.۲. زنی که از ازدواج خودداری میکند.۳. پارسا؛ پاکدامن.۴. (اسم) لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله.۵. (اسم) لقب مریم مادر عیسی.
بتوللغتنامه دهخدابتول . [ ب ُ ] (اِ) پر آمدن دل باشد از چیزی . (از فرهنگ اسدی ) : اگر بتول گرفت از تو این دلم نه عجب بتول گیرد دل از حدیث ناپدرام .؟
بتوئیللغتنامه دهخدابتوئیل . [ ] (اِ) مرد خدا. (از قاموس کتاب مقدس ). || (اِخ ) پسر ناحور برادر ابراهیم و پدر لابان و رفقه پید. (از قاموس کتاب مقدس ). || موضعی است در طرف جنوبی یهودا و بیت ایل و بتول و کسیل (؟) نیز خوانده شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
بطالسهلغتنامه دهخدابطالسه . [ ب َ ل ِ س َ ] (اِخ ) ج ِ بطلمیوس . بطلمیوسها. بَطالِمَه (قفطی ). یا لاکیدها، این سلسله پس از اسکندر توسط بطلمیوس اول در مصر تأسیس شد و از 309 تا 30ق . م . سلطنت کردند. رجوع به بطلمیوس و بطالمه شود
بطالةلغتنامه دهخدابطالة. [ ب ِ ل َ ] (حامص ) بطوله . شجاع و دلیر گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دلیری . (آنندراج ). سخت دلیر و کارزاری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری . بُطولَة (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن بطال ، علی بن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی ، مشهور به ابن لجام و ابن بطال ، و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی قرطبی (ابن خلف بن عبدالملک ...) شود.
نیوشیدنفرهنگ فارسی عمیدگوش کردن؛ شنیدن: ◻︎ حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی: ۱۴۸).
ابن احمرلغتنامه دهخداابن احمر. [ اِ ن ُ اَ م َ ] (اِخ ) نام بطال و مغفلی مشهور، و از اخبار او کتابی به نام نوادر ابن احمر کرده اند. (ابن الندیم ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی ، مشهور به ابن لجام و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی قرطبی شود.
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن خلف بن عبدالملک بن بطال القرطبی . رجوع به علی ... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 308 شود.
بطالسهلغتنامه دهخدابطالسه . [ ب َ ل ِ س َ ] (اِخ ) ج ِ بطلمیوس . بطلمیوسها. بَطالِمَه (قفطی ). یا لاکیدها، این سلسله پس از اسکندر توسط بطلمیوس اول در مصر تأسیس شد و از 309 تا 30ق . م . سلطنت کردند. رجوع به بطلمیوس و بطالمه شود
بطالةلغتنامه دهخدابطالة. [ ب ِ ل َ ] (حامص ) بطوله . شجاع و دلیر گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دلیری . (آنندراج ). سخت دلیر و کارزاری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری . بُطولَة (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود.
حسن خطیب بطاللغتنامه دهخداحسن خطیب بطال . [ ح َ س َن ِ خ َ ب ِ ب َطْ طا ] (اِخ ) رجوع به حسن قیصری شود.
ابطاللغتنامه دهخداابطال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بَطَل . دلیران . شجاعان . دلاوران : ابطال صف آرای درآیند به ابطال اعلام جهانگیر درآرند به اعلام . مسعودسعد.ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. (تاریخ معجم
ابطاللغتنامه دهخداابطال . [ اِ ] (ع مص ) باطل کردن . نقض . رد. نسخ . الغاء. عزل کردن . شکستن . لغو کردن . اِقاله . نادرست کردن . تباه کردن . ناچیز کردن : بمجرد گمان ... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن ... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه )