بتاتلغتنامه دهخدابتات . [ ب َ] (ع مص ) طلاق باین دادن که در آن رجعت جائز نیست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ابویزید گفت : طلقت الدنیا بتاتا؛ لارجعة لی فیها. (یادداشت مؤلف ). || صدقه دادن چنانکه از صاحب آن بریده شود: تصدق صدقة بتاً و بتاتاً؛ ای انقطعت من صاحبها. (از منتهی الارب ). ||
بتاتلغتنامه دهخدابتات . [ ب َت ْ تا ] (ع ص ) بت باف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). طیلسان باف . (از اقرب الموارد). بَتّی . (از اقرب الموارد). || فروشنده ٔ بت . (منتهی الارب ). گلیم فروش . (مهذب الاسماء). || قَطّاع . (اقرب الموارد).
بثاثلغتنامه دهخدابثاث . [ ب ُ] (ع مص ) آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج ). رازدر میان نهادن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود.
بطائطلغتنامه دهخدابطائط. [ ب ُ ءِ] (ع ص ) فربه و ستبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- جُطائط بطائط ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .
بطاطةدیکشنری عربی به فارسیسيب زميني , انواع سيب زميني , کج بيل , چاقوي کوتاه , بيلچه مخصوص کندن علف هرزه , بابيل کندن (منهدم کردن)
بطاطیالغتنامه دهخدابطاطیا. [ ب َ ] (اِخ ) نهری است که آب دجیل در آن میریزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بطةلغتنامه دهخدابطة. [ ب َطْ طَ ] (ع اِ) یک مرغابی . (ناظم الاطباء). یکی بط یستوی فیه المذکر و المؤنث و لیست الهاء للتأنیث و انما هی لواحد من جنس . (منتهی الارب ). یکی بط خواه نر و خواه ماده . ج ، بطاط. معرب بت مذکر و مؤنث در وی یکسان است مانند حمامه و دجاجه تادر آن علامت تأنیث نیست بلکه
بطاطةدیکشنری عربی به فارسیسيب زميني , انواع سيب زميني , کج بيل , چاقوي کوتاه , بيلچه مخصوص کندن علف هرزه , بابيل کندن (منهدم کردن)
بطاطیالغتنامه دهخدابطاطیا. [ ب َ ] (اِخ ) نهری است که آب دجیل در آن میریزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).