دغوللغتنامه دهخدادغول . [ ] (اِ) ساغری بود بزرگ ، بدان آب کشند. (لغت فرس اسدی ) : خواجه فرموش کرد آنچه کشیدآب فرغونها بسی به دغول .؟ (از لغت فرس اسدی ).
دغوللغتنامه دهخدادغول . [ دَ ] (ص ) داغول . حرامزاده . عیار. حیله باز. مکار. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به داغول شود.
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس . از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خرا
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به دغول که نام مردی است . (از الانساب سمعانی ).
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به دغول که نام مردی است . (از الانساب سمعانی ).
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس . از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خرا
ایستادهلغتنامه دهخداایستاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) برپا. سرپا. قایم . (فرهنگ فارسی معین ). متوقف : ایستاده دید آنجا دزد غول روی زشت و چشمها همچون دغول . رودکی .ایستاده میان گرم
داغوللغتنامه دهخداداغول . (ص ) عیار و مکار و حرامزاده . (برهان ). آب زیر کاه . دغول . (برهان ). ناپاک . خشوک . (آنندراج ). جامغول . (جهانگیری ). محیل . سند. (آنندراج ). تبند. (بر