بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + زاریدن ) گریستن بآواز. زاریدن . (از یادداشتهای دهخدا) : دعوت زاریست روزی پنج باربنده را که در نماز او بزار. مولوی .بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی . <p
بزاریدنلغتنامه دهخدابزاریدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) گداختن و ذوب کردن . (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است . رجوع به بزاختن و بزازیدن شود.
بجاردنلغتنامه دهخدابجاردن . [ ب ِ دَ ] (مص ) مهیا و مستعد کردن . آماده کردن . (یادداشت مؤلف ). || مهیا و مستعد شدن : و مرگ را بجارد پیش از آنکه مرگ به او آید. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 4 ص 486). و رج