گدازشلغتنامه دهخداگدازش . [گ ُ زِ ] (اِمص ) عمل گداختن . ذوبان (مهذب الاسماء) : و علت ذیابیطس و دق و گدازش تن تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند
گدازشگرلغتنامه دهخداگدازشگر. [ گ ُ زِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه گدازد هر چیزی را. ریخته گر : تقدیر پی کاهش اجزای وجودش اکسیر فنا داد گدازشگر غم را.عرفی (از آنندراج ).
گدازشگرلغتنامه دهخداگدازشگر. [ گ ُ زِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه گدازد هر چیزی را. ریخته گر : تقدیر پی کاهش اجزای وجودش اکسیر فنا داد گدازشگر غم را.عرفی (از آنندراج ).
گدازلغتنامه دهخداگداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه