برزیدهلغتنامه دهخدابرزیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از برزیدن ، کرده . عمل کرده . معمول داشته : و سلوک شیوه ٔ رشاد ببرزیده . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به برزیدن شود.
برگزیدهلغتنامه دهخدابرگزیده . [ ب َ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتخاب شده . منتخب . (فرهنگ فارسی معین ). چشم و چراغ . دست چین . سره . گزیده .گزین . گل سرسبد. مهین . یکه چین . اثرة. أثیر. اَطائب . أمثل . أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). خَشیب . خیار. (منتهی الار
ضریسلغتنامه دهخداضریس . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) چاه به سنگ برزیده . (مهذب الاسماء). چاه به سنگ برآورده . (منتخب اللغات ). چاه گرداگرد از سنگ برآورده . || مهره های پشت . (منتهی الارب ). مهره ٔ استخوانهای پشت . (منتخب اللغات ). || سخت گرسنه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ج ، ضَراسی . || خرما. (من
مآللغتنامه دهخدامآل . [ م َ ] (ع مص ) اَول . بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آل الیه اولا و مآلاً؛ به سوی او بازگشت . (از اقرب الموارد). || کم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جای بازگشت . (دهار). مرجع. (اقرب الموارد). جای رجوع و جای بازگشت ... این لفظ صیغه ٔاسم ظر