بردیلغتنامه دهخدابردی . [ ب َ دی ی ] (ع اِ) نباتی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ سازند. (منتهی الارب ). پیزر. لوخ . (بحر الجواهر). و بعربی حلفا می گویندو در اصفهان آن گیا
بردیلغتنامه دهخدابردی . [ ب َ رَ ] (اِ) گونه ایست از آب آوردن چشم : و اختلاف که اندرین لون [ لون چشم آب آورده ] افتد چنان باشد که بعضی به لون هوا باشد و بعضی به لون آبگینه و بعض
بردیلغتنامه دهخدابردی . [ ب ُ دی ی ] (ع اِ) خرمایی است نیکو. (منتهی الارب ). قسمی از بهترین خرما. (ازاقرب الموارد). نوعی از خرمای لطیف که آنرا سنگ اشکنک نیز گویند. (آنندراج ). خ
بردی بیک محمدلغتنامه دهخدابردی بیک محمد. [ب ِ ب َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یازدهمین از خانان گوگ اردو یا خانان دشت قبچاق غربی از خاندان باتو. از 758 تا 760 هَ . ق . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین
بردی بیک محمدلغتنامه دهخدابردی بیک محمد. [ب ِ ب َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یازدهمین از خانان گوگ اردو یا خانان دشت قبچاق غربی از خاندان باتو. از 758 تا 760 هَ . ق . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین