برداشتنفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن؛ برگرفتن.۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن؛ صاحب شدن: زمینهای خوب را خودشان برداشتند.۳. (مصدر لازم) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه برداشت.۵. فراگرفتن: درش راببند، بو همه جا را برداش
برداشتنلغتنامه دهخدابرداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال
برگذاشتنلغتنامه دهخدابرگذاشتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درگذرانیدن . برتر بردن . برافراختن . رفعت بخشیدن . (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن . فردوسی .بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر
میکروفیلملغتنامه دهخدامیکروفیلم . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) فیلم به قطع کوچک که برای برداشتن عکس از سندی یا رساله و کتابی به کار رود و سپس به هر اندازه که خواهند بزرگ کنند.
عکس گرفتنلغتنامه دهخداعکس گرفتن . [ ع َ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) برداشتن تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای به وسیله ٔ دوربین عکاسی . (فرهنگ فارسی معین ). عکس برداشتن . عکس انداختن . عکاسی .
صورت برداشتنلغتنامه دهخداصورت برداشتن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طرح برداشتن . (آنندراج ). تصویر برداشتن . عکس گرفتن : قضا ز پایه ٔ قدر تو صورتی برداشت زمانه نام نهادش سپهر کیوانی . حاج محمدخان قدسی (از آنندراج ).|| سیاهه کردن اسباب و اثا
عکس برداریلغتنامه دهخداعکس برداری . [ ع َ ب َ ] (حامص مرکب ) عکس برداشتن .عکاسی . مجموع عملیاتی که با اجرای آنها تصویر شی ٔ مورد نظر به روی صفحه ای ثابت میگردد. (فرهنگ فارسی معین ). از نظر فن عکاسی ، اشعه ٔ نورانی صادر از شی ٔ بوسیله ٔ عدسی دستگاه عکس برداری به داخل جعبه ٔ تاریک دستگاه نفوذ می کند
برداشتنفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن؛ برگرفتن.۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن؛ صاحب شدن: زمینهای خوب را خودشان برداشتند.۳. (مصدر لازم) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه برداشت.۵. فراگرفتن: درش راببند، بو همه جا را برداش
برداشتنلغتنامه دهخدابرداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال
دامن برداشتنلغتنامه دهخدادامن برداشتن . [ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن دامن . برچیدن دامن . بالا گرفتن دامن . بدست گرفتن دنباله ٔ دامن تا بزمین نساید.- دامن خرگاه برداشتن ؛ بالا زدن دامن خرگاه : اگر نسیم ریاض وطن هوس داری بناله دامن خ
دست برداشتنلغتنامه دهخدادست برداشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دست بلند کردن . دست را از روی زمین یا از روی چیزی بالا بردن و بلند کردن : بدانم به دستی که برداشتم به نیروی خود برنیفراشتم . سعدی (کلیات ص 317).
دل برداشتنلغتنامه دهخدادل برداشتن . [ دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دل برگرفتن . دل کندن . دست کشیدن . قطع علاقه کردن . صرف نظر نمودن . قطع امید کردن . امیدی نداشتن : دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه به فلج و به پژاوند. رودکی .<br
دم برداشتنلغتنامه دهخدادم برداشتن . [ دُ ب َ ت َ ](مص مرکب ) دم گرفتن چنانکه اسب و شتر کنند. بلند کردن دم . (یادداشت مؤلف ): اکتیار؛ دم برداشتن ناقه وقت گشنی یا دم برداشتن اسب در دویدن . (منتهی الارب ).
دور برداشتنلغتنامه دهخدادور برداشتن . [ دَ / دُو ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به دور در آمدن . حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی . || مسلسل حرف زدن . پیاپی کار کردن . گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن . (فره