برازیدنفرهنگ فارسی عمید۱. شایسته بودن؛ شایستگی داشتن: گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی: ۱۸۷ حاشیه).۲. زیبندگی داشتن؛ زیبنده بودن؛ نیکو نمودن.
برازیدنلغتنامه دهخدابرازیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) زیبا نمودن .(شرفنامه ٔ منیری ). خوب و زیبا نمودن . (برهان ) (آنندراج ). زیبیدن . (صحاح الفرس ). نیکو کردن . (فرهنگ اسدی ). طرازیدن . (فرهنگ اسدی ). (برازیدن یک مصدر بیش ندارد). (یادداشت مؤلف ). || سزیدن . شایسته بودن . سزاوار بودن . لایق بودن . در
بروزیدنلغتنامه دهخدابروزیدن . [ ب َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) وزیدن : دگرگون شدی و دگرگون شودچو بر خوشه باد خزان بروزد. ناصرخسرو.و رجوع به وزیدن شود.