بیدانشلغتنامه دهخدابیدانش . [ ن ِ ] (ص مرکب ) بیعقل . نادان و جاهل . (ناظم الاطباء). بیعلم و معرفت : اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اندهمه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند. لبیبی .تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان به هر جای بی رامش
باذینوسلغتنامه دهخداباذینوس . (اِخ ) از حکمای روم بود و درباره ٔ علم هیئت و آنچه ستارگان احداث میکنند سخن گفت . او راست : کتاب طوفان و کتاب کواکب مذنیه . (تاریخ الحکماء قفطی صص 99 - 130).