غلیللغتنامه دهخداغلیل . [ غ َ ] (ع اِمص ) تشنگی ، یا سوزش آن . سوزش شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطش ، یا شدت عطش و یا حرارت آن . (از اقرب الموارد). سوزش درون . || (اِ) کینه
غلیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه تشنگی شدید دارد؛ تشنه.۲. (اسم) [مجاز] سوزش عشق یا اندوه: ◻︎ غیر فصل و وصل پی بُر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱: ۷۰۹).
قلیللغتنامه دهخداقلیل . [ ق َ ] (ع ص ) پست قامت لاغر. || کم و اندک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یسیر. نزر. واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). ج ، قلیلون و اَقِلاّء
قلیلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد م، معدود، اندک، مختصر، پایین، نایاب، نادر، انگشتشمار، کمیاب، ناچیز، کمجمعیت بخیلانه ناکافی، غیرکافی، بخورونمیر تنگ، محدود چند، اند، اندی نهچندان ز
غلیل بازلغتنامه دهخداغلیل باز. [ غ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مشق کمان گروهه کند. (ناظم الاطباء). رجوع به غُلیل شود.
غلیل بازیلغتنامه دهخداغلیل بازی . [ غ ُ ] (حامص مرکب ) مشق با کمان گروهه . (ناظم الاطباء). عمل غلیل باز. رجوع به غُلیل شود.
غلیلةلغتنامه دهخداغلیلة. [ غ َ ل َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث غَلیل . (اقرب الموارد). رجوع به غلیل شود. || زره یا میخ که حلقه های زره را فراگیرد. (منتهی الارب ). واحدة الغلائل ، و هی ال
غلیل بازلغتنامه دهخداغلیل باز. [ غ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مشق کمان گروهه کند. (ناظم الاطباء). رجوع به غُلیل شود.
غلیل بازیلغتنامه دهخداغلیل بازی . [ غ ُ ] (حامص مرکب ) مشق با کمان گروهه . (ناظم الاطباء). عمل غلیل باز. رجوع به غُلیل شود.
غلیلةلغتنامه دهخداغلیلة. [ غ َ ل َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث غَلیل . (اقرب الموارد). رجوع به غلیل شود. || زره یا میخ که حلقه های زره را فراگیرد. (منتهی الارب ). واحدة الغلائل ، و هی ال