بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (اِ) سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : عیب بدران مکن
بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه ران وی زشت و بد باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ران بد. (برهان قاطع).
بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدراننده . (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیله ٔ نقلیه را). مقابل نیک ران . (فرهنگ فارسی معین ).
بدرانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
بدران العقیلیلغتنامه دهخدابدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (4
بدرانلولغتنامه دهخدابدرانلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد و مرکز دهستان کسبایر است . 404 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
بدرانیلغتنامه دهخدابدرانی . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازبخش هندیجان شهرستان خرمشهر است . 230 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
بدران العقیلیلغتنامه دهخدابدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (4
بدرانلولغتنامه دهخدابدرانلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد و مرکز دهستان کسبایر است . 404 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).