بدرانفرهنگ فارسی عمیدگیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (اِ) سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار.بسحاق اط
بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه ران وی زشت و بد باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ران بد. (برهان قاطع).
بدرانلغتنامه دهخدابدران . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدراننده . (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیله ٔ نقلیه را). مقابل نیک ران . (فرهنگ فارسی معین ).
بدران العقیلیلغتنامه دهخدابدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (426 هَ . ق . /
بادرانفرهنگ فارسی عمیدفرشتۀ حرکتدهندۀ باد: ◻︎ آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی: ۳۴۶).
بادپرانلغتنامه دهخدابادپران . [ پ َ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بادپر و فیاش . (ناظم الاطباء). لاف زن . رجوع به بادبر و بادپر شود : هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دا
بادرانلغتنامه دهخدابادران . (نف مرکب ، اِ مرکب ) نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد. (جهانگیری ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 17
بادرانلغتنامه دهخدابادران . [ دَ ] (اِخ ) از قریه های اصفهان و از اعمال نائین . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ) (سمعانی : بادرانی ) (مرآت البلدان ج 1 ص 150).
بدرانلولغتنامه دهخدابدرانلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد و مرکز دهستان کسبایر است . 404 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
بدرانیلغتنامه دهخدابدرانی . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازبخش هندیجان شهرستان خرمشهر است . 230 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
بدران العقیلیلغتنامه دهخدابدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (426 هَ . ق . /
وشجلغتنامه دهخداوشج . [ وُ ] (معرب ، اِ) معرب وشک است که صمغ نبات بدران باشد، و بدران گیاهی است مانند ترب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
عقیلیلغتنامه دهخداعقیلی . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد عقیلی . از امیران قرن پنجم هجری . وی به سال 419 هَ . ق . بر نصیبین استیلا یافت و در آن زمان نصیبین از آن نصرالدولةبن مروان بود. و پس از چند زد و خورد، به اتفاق هم بر این شهر حکومت کردند. بدران عقیلی به
بدران العقیلیلغتنامه دهخدابدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (426 هَ . ق . /
بدرانلولغتنامه دهخدابدرانلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد و مرکز دهستان کسبایر است . 404 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
بدرانیلغتنامه دهخدابدرانی . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازبخش هندیجان شهرستان خرمشهر است . 230 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).