بدآغازلغتنامه دهخدابدآغاز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدسرشت .(برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). بدذات . (برهان قاطع). بداصل . (انجمن آرا). بدگهر. بداغال . بداُغر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بدآغار شود.
باذغاشلغتنامه دهخداباذغاش . (اِخ ) بادغاش . یکی از سرداران سلطان سنجر بود: قارن بن گرشاسف در سال 521 هَ . ق . از دژ اروهین در برابر حمله ٔ بادغاش که یکی از سرداران سلطان سنجر بود دفاع نمود. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ استراباد و مازندران رابینو ص <span class="hl" dir="l
بدآغاللغتنامه دهخدابدآغال . [ب َ ] (ص مرکب ) بَداغُور. بَداُغُر. شوم . بی یمن . بدشگون . بی میمنت . بدآغاز. (یادداشت مؤلف ) : چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادهمه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .معروفی (از فرهنگ اسدی از یادداشت مؤلف ).</
بدرگلغتنامه دهخدابدرگ . [ ب َ رَ ] (ص مرکب ) بدسرشت . بدطینت . بدگوهر. بدگهر. بدآغاز. (از آنندراج ). بدطینت . بدذات . بداصل . بدخواه . (از ناظم الاطباء). فرومایه . پست : تن خود به کوه سپند افکنی بن و بیخ آن بدرگان برکنی . فردوسی .ب
ابوشکورلغتنامه دهخداابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور را داستانی منظوم به بحر مت