مساسلغتنامه دهخدامساس . [ ] (اِ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی با
مساسلغتنامه دهخدامساس . [ م َ س ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن . (اقرب الموارد).- لامساس ؛ لمس مکن . مس مکن . و آن ازشواذ است .
مساسلغتنامه دهخدامساس . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده . (اقرب الموارد).
مساسلغتنامه دهخدامساس . [ م ِ ] (ع مص ) مماسة. لمس کردن . (اقرب الموارد). سودن به دست . (غیاث ) (آنندراج ). یکدیگر را بسودن . (ترجمان القرآن جرجانی ) : قال فاذهب فان لک فی الحیا
مصاصلغتنامه دهخدامصاص . [ م َص ْ صا ] (ع ص ) مکنده . (ناظم الاطباء).بسیار مکنده . || حجام . (اقرب الموارد).
مصاصلغتنامه دهخدامصاص . [ م ُ ] (ع اِ) خالص از هر چیزی . واحد و جمع در وی یکسان است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: هو مصاص قومه و هم مصاص الاقوام . (ناظم الاطباء). خالص
مساسجیلغتنامه دهخدامساسجی . [ ] (اِ) این کلمه در تاریخ مبارک غازانی در ردیف لغت «بازرگان » به کار رفته است اما معنی آن درست روشن نیست و شاید با توجه به کلمه ٔ «مساس » در همان کتاب
مساسةلغتنامه دهخدامساسة. [ م َس ْ سا س َ ] (ع ص ) تأنیث مساس که صیغه ٔ مبالغه است از مصدر مس . بسیار لمس کننده . || رحم مساسة؛ خویشی و قرابت نزدیک . (اقرب الموارد).
بی مساسلغتنامه دهخدابی مساس . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مساس «عربی ») بی بنیاد و بی اساس . (ناظم الاطباء). رجوع به مساس شود.
مساسجیلغتنامه دهخدامساسجی . [ ] (اِ) این کلمه در تاریخ مبارک غازانی در ردیف لغت «بازرگان » به کار رفته است اما معنی آن درست روشن نیست و شاید با توجه به کلمه ٔ «مساس » در همان کتاب
مساسةلغتنامه دهخدامساسة. [ م َس ْ سا س َ ] (ع ص ) تأنیث مساس که صیغه ٔ مبالغه است از مصدر مس . بسیار لمس کننده . || رحم مساسة؛ خویشی و قرابت نزدیک . (اقرب الموارد).
بی مساسلغتنامه دهخدابی مساس . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مساس «عربی ») بی بنیاد و بی اساس . (ناظم الاطباء). رجوع به مساس شود.