بیخودیلغتنامه دهخدابیخودی . [ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخود. مقابل هشیاری . ناهشیاری . مدهوشی . (ناظم الاطباء). بی خبری : جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" dir="ltr
بخودی خودلغتنامه دهخدابخودی خود. [ ب ِ خوَ / خ ُ ی ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بنفسه و بشخصه . بتنهایی . تنها. (از ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (از آنندراج ). بی محرکی و باعثی دیگر. اتوماتیکمان . (یادداشت مؤلف ): مباشرة؛ بخودی خ
recoveryدیکشنری انگلیسی به فارسیبهبود، بهبودی، ترمیم، جبران، استرداد، وصول، حصول، باز یافت، تحصیل چیزی، بخودایی، بهوش امدن
recoveriesدیکشنری انگلیسی به فارسیبازیابی، بهبود، بهبودی، ترمیم، جبران، استرداد، وصول، حصول، باز یافت، تحصیل چیزی، بخودایی، بهوش امدن
تحسندیکشنری عربی به فارسیبهبودي دادن , بهتر کردن , اصلا ح کردن , بهبودي يافتن , پيشرفت کردن , اصلا حات کردن , بهبودي , بازيافت , حصول , تحصيل چيزي , استرداد , وصول , جبران , بخودايي , به هوش امدن