بتانهلغتنامه دهخدابتانه . [ ] (اِخ ) قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
بیتانهلغتنامه دهخدابیتانه . [ ن َ / ن ِ ] (هزوارش ، اِ) بیگانه که نقیض آشنا باشد بلغت زند و پازند. (برهان ) (از آنندراج ). به لغت زند و پازند، بیگانه و اجنبی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). هزوارش «بیتنه » ، پهلوی «بکانک » (= بیگانه )... (حاشیه ٔ برهان چ معین
بطانهلغتنامه دهخدابطانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) آنچه از سریش و خاک اره سرشته جام شیشه را بدان به در چسبانند. و اصطلاحاً بطانه کردن ، مالیدن گویند. (یادداشت مؤلف ) .
بتونهفرهنگ فارسی معین(بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه ، زامسقه .