بالکانهلغتنامه دهخدابالکانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ) دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج
بابکانهلغتنامه دهخدابابکانه . [ ب َن َ ] (اِ) بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و «آنه » که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی ). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فا
بالکانلغتنامه دهخدابالکان . (اِخ ) (شبه جزیره ٔ بالکان ) یکی از سه شبه جزیره ٔ معروف جنوب اروپا و شرقی ترین آن است که به کوهستان کارپات در مرکز اروپا منتهی میشود. دریاهای آدریاتیک
بالانهلغتنامه دهخدابالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالان . دهلیزخانه . (برهان قاطع)(فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (آنندراج ). حکیم سنایی به قوام الدین نوشته است : تخت و تاج خواص در بالای علی
بالانهلغتنامه دهخدابالانه . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) (از: بالان ، نعت فاعلی از بالیدن و هاء). نموکننده . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). بالان . (ناظم الاطباء). || جنبان . (فرهنگ شعوری ج
بالگانهلغتنامه دهخدابالگانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالکانه . در مشبک . پنجره ایست که از داخل بیرون پیدا شود و از بیرون داخل نمودار نشود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). و رجوع به بالکانه
بالگانهلغتنامه دهخدابالگانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالکانه . در مشبک . پنجره ایست که از داخل بیرون پیدا شود و از بیرون داخل نمودار نشود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). و رجوع به بالکانه
پالکانهلغتنامه دهخداپالکانه . [ ل ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالکانه . دری کوچک بود در دیوار که ازو پنهان به بیرون نگرند و بود نیز که مشبّک کنند. در مشبک کوچک را گویند اگر آهنین بود و اگر
پادکانهلغتنامه دهخداپادکانه . [ دْ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بام بلند. دریچه . و رجوع به پادگانه و بالکانه شود.