بالا بالالغتنامه دهخدابالا بالا. (ق مرکب ) بسیار بالا. در تداول عام ، بالاترین قسمت از صدر مجلس : فلان بالابالاها می نشیند؛صدر مجلس می گزیند. || طبقات برتر. خواص . مقابل زیردستان و فرودستان . || بی اطلاع و بی توسط دیگری . گویند: فلان بالابالا کار خود را انجام داد، یعنی بدون اطلاع و کمک کسی که با ا
سطحدیکشنری عربی به فارسیرويه , سطح , ظاهر , بيرون , نما , ظاهري , سطحي , جلا دادن , تسطيح کردن , بالا امدن (به سطح اب)
بالافرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ پایین] بخش بلند هر چیز؛ زَِبَر: بالای کمد.۲. جای بلند؛ پشته، تپه، مانند آن.۳. قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد؛ صدر: بفرمایید بالا بنشینید.۴. (صفت) [عامیانه، مجاز] دارای مقام یا رتبۀ باارزشتر یا مهمتر.۵. (صفت) بهتر؛ برتر: در کلاس از همه بالاتر بود.<b
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِ) اسب جنیبت . (برهان قاطع) (اسدی ). اسب کوتل . (هفت قلزم ). پالا. پالاده . اسب یدک . (فرهنگ شعوری ). اسب کوتل . (غیاث اللغات ) (ولف ) : ز شمشیر هندی به زرین نیام ز بالای نامی به زرین ستام . فردوسی .چو بشنی
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِ) مأخوذ از سانسکریت ، گیاه معطر. (ناظم الاطباء) : هر گل بالا که دهد بوستان بیشتری هست به هندوستان . امیرخسرو (از رشیدی ).
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِخ ) از قرای مرو است و عجم آنرا کوالا نامند. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (مراصد الاطلاع ).
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِخ ) نام قصبه ایست در ولایت آنقره و در جنوب غربی آنقره واقع شده است . معادن سنگ مرمر آن ناحیه مشهور است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راست بالالغتنامه دهخداراست بالا. (ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت . سروقد : همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) درخت سرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا
دایدار بالالغتنامه دهخدادایدار بالا. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان در 48هزارگزی باختر قیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی . آب آن از قزل اوزن محصول آنجا غلات شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجی
دجنگ بالالغتنامه دهخدادجنگ بالا. [ دِ ج َ گ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلنگور بخش خاش شهرستان زاهدان . در 26هزارگزی شمال باختری خاش . کنار شوسه ٔ خاش به زاهدان . کوهستانی . گرمسیر مالاریایی . دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات . محصو
درازبالالغتنامه دهخدادرازبالا. [ دِ ] (ص مرکب ) درازبالای . دراز قد. طویل القامه . آنکه قدی دراز دارد.بلندقد. آخته بالا. کشیده بالا. قددراز. اُسحَلان . أسقف . أسنع. أشجع. أشفع. اَعَم ّ. جُخدُب . جَسرَب . ساطی . سَرجَم . سَرَعرَع . سِرناف . سَطیع. سَفَلَّج . سَکب .سَلاهب . سِلِنطاع . سَلَنطَع.
دربالالغتنامه دهخدادربالا. [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران ، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="