باسناقلغتنامه دهخداباسناق . (اِ) به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است . (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شدباسناق دهر میگیرد مگر هشیار را. ابوالمعانی
باشنکلغتنامه دهخداباشنک . [ ش َ ] (اِ) خوشه ٔ انگور آویزان از درخت . (ناظم الاطباء). اما در کتب دیگر باشنگ بکاف فارسی است و رجوع به باشنگ شود. || خیاری که جهت تخم نگاهدارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به باشنگ شود.
بسنکلغتنامه دهخدابسنک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ). بمعنی بسک است . (جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). اسپرک و رجوع به شعوری ج 1 ورق 175</span
بسنکلغتنامه دهخدابسنک . [ ب َ س ُ ] (اِخ ) نام کوهی . گویند آن کوه مسکن کبوترانی است که میخوانند و بیان میکنند مقاصد مردم را. (ناظم الاطباء).