مسکندیکشنری عربی به فارسیمنزل , مسکن , رحل اقامت افکندن , اشاره کردن , پيشگويي کردن , بودگاه , بودباش , اقامتگاه , محل اقامت , مقر , خانه , مسکن دادن , خوابگاه , شبانه روزي (مثل سربازخا
مسکنلغتنامه دهخدامسکن . [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] (ع اِ) جای باشش و خانه . (منتهی الارب ).منزل و بیت . ج ، مَساکن . (اقرب الموارد). جای سکونت و مقام . (غیاث ) (آنندراج ). جای آرام .
ساکن گشتنفرهنگ انتشارات معین( ~ . گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گزیدن . 2 - آرام شدن ، آرامش یافتن .
سکونتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اقامت کردن؛ مسکن گزیدن؛ منزل کردن.۲. [قدیمی] آرامش.۳. [قدیمی] وقار؛ متانت.