لغتنامه دهخدا
اذمام . [ اِ ] (ع مص ) نکوهیده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار و مذموم یافتن : اذمام امری ؛ نکوهیده یافتن آن . اتیته فأذممته ؛ یعنی یافتم او را نکوهیده . || اذم به ؛ خوارمند نمود او را (صلته ُ بالباء)، یا بمعنی ترکه ُ مذموماً فی الناس ، باشد. || اذمام فلان ؛ کردن