بارخداییلغتنامه دهخدابارخدایی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) پادشاهی . بزرگی . مولایی . امیری . سروری : حقشناسی است که از بارخدایی نکنددر حق هیچکسی تا بتواند تقصیر. فرخی .اینت آزادگی و بارخدایی و کرم اینت احسانی کآن را نه کنار است نه مر.<b
بارخدافرهنگ فارسی عمید۱. خداوند؛ خدای بزرگ.۲. پادشاه بزرگ: ◻︎ بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربهسر (امیرمعزی: ۲۸۷).
بارخدالغتنامه دهخدابارخدا. [ خ ُ ] (اِخ ) حق تعالی را گویند جل جلاله . (برهان ) (هفت قلزم ). حق تعالی . (دِمزن ). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند ک
بارخدایلغتنامه دهخدابارخدای . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی .حق تعالی . باری تعالی . پروردگار. باری تعالی که همه رابار دهد. (آنندراج : بارخدا). خداوند. (شرفنامه ٔ منیری ): و دعا میکردند که بارخدایا تو یونس را بما بازده پس خداوند یونس را فرمود... (قصص الانبیاء ص <span class
بارخدایالغتنامه دهخدابارخدایا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) یعنی ای خدای بزرگ ! (برهان : بارخدا) (هفت قلزم : بارخدا) (دِمزن ). اللهم ! : گفت بارخدایا من میدانم که تو خدای بر حقی . (قصص الانبیاء ص 89). بارخدایا تو یونس را بمابازده . بارخدایا بتو گروی
بارخدافرهنگ فارسی عمید۱. خداوند؛ خدای بزرگ.۲. پادشاه بزرگ: ◻︎ بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربهسر (امیرمعزی: ۲۸۷).
کیانلغتنامه دهخداکیان . [ کیا ] (اِ) ستاره و کوکب . (برهان ) (ناظم الاطباء). ستاره . (اوبهی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بارخدایی که کجا رای تو باشدخورشید درخشنده نماید چو کیانی . فرخی (از یادداشت ایضاً).|| نقطه ٔ پرگار را
ودودلغتنامه دهخداودود. [ وَ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (ازغیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : با طلب چون ندهی ای حی ودودکز تو آمد جملگی جود و وجود. مولوی .دست حاجت چو بری پیش خداوندی برکه کریم است و رحیم است و غ
ملکیلغتنامه دهخداملکی . [ م َ ل َ ] (حامص ) ملک بودن . فرشته بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی : شاه ملکان پیشرو بارخدایان ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی . منوچهری .در تو هم دیوی است و هم ملکی هم زمینی به قد و هم فلکی <b
غفورلغتنامه دهخداغفور. [ غ َ ] (ع ص ) آمرزگار.ج ، غُفُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آمرزنده ٔ گناه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آمرزنده . (دهار). آمرزنده و پوشنده ٔ گناه . (مهذب الاسماء). غَفّار. عَفُوّ. صفوح .صَفّاح . || (اِخ ) یکی از صفات باری تعالی است ؛ یعنی ساتر گناه بندگان خود. (منتهی ال